زندگی من شهرادزندگی من شهراد، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

همه زندگی من و بابایی

پسرم هفت ماهه شد.

سلام شیطونک ما . هفت ماهه شدنت  مبارک پسرم نازم. بخاطر شیطنت ها و وروجک بازیای تو هست که مجبورم ساعت یک شب که تو خوابی برات بنویسم. آخه نفس من این روزا خیلی فعالی و  ماشاالله کسی جلو دارت نیست نمیتونم لحظه ای ازت چشم بردارم و به کارام برسم. حتی مواقعیم که دارم کار  میکنم باید همش بپای تو باشم که یوقت داری خودتو رو زمین میکشونی سرت به میز تلویزیون و پله و پای مبل و .... نخوره   مگر مواقعی که بزارمت توی روروعک که اونم زیاد حوصلشو نداری. خلاصه که عشق من باهات مشغولم تا شب.  از وقتی شش ماهت تموم شد کلا غذا خور شدی از پوره و حریر بادام و فرنی و سوپ  و...  بهت میدم که از بین اینا سوپ رو ...
24 دی 1393

اولین زمستان بهار زندگی ما.

سلام نفس من و بابا. اولین زمستان پسرم مبارک. البته با دو هفته تاخیر. که این تاخیرم مسببش وضعیت فعلی شما دردانه ما هست.  شهرادم امسال شب یلدا مصادف بود با وفات پیامبر و فرداشم شهادت امام رضا.  بنابراین حال و هوای سال های قبل رو نداشت. نه خبری از گپ و گفت بود و نه مهمانی. و اولین یلدای پسر ما بی سر و صدا و فقط در حد یه صله رحم و سر زدن کوتاه به بزرگتر ها به پایان رسید. اول به مامان بابایی  و بعدش به عزیز و آقا جون. و عزیز که هر سال سفره مفصل یلداش برگذار بود امسال حتی در حد مختصرشم درست ندید.  عیبی نداره مامانی انشاالله سال دیگه. میدونی اونشب یاد یلدای سال قبل اوفتادم که چقدر آرزو میکردم تو صحیح و سالم...
14 دی 1393

نیم سالگی فرشته بی بال زندگی ما

سلام عشق رویایی من و بابایی.  شش ماهگیت مبارک پسر دوس داشتنی ما.  امروز  یکشنبه بیست  و سوم  آذر هست. هر چقدرم سعی میکنم در طی روز وقت بزارم و بیام پای وبلاگ پسر نازم اما نمیشه. به ناچار این موقع شب که شما خوابی باید  بیام و مطلب جدید رو بنویسم. آخه جدیدا با کوچک ترین  صدایی بیدار میشی و دیگه براحتی نمیشه کارای روزانه رو انجام داد.  برات بگه مامان روز چهارشنبه شما وارد ماه هفتم زندگیت شدی. باید اونروز میرفتیم و واکسنت رو میزدیم  اما  بخاطر مشغله کاری بابایی موکولش کردیم برای فرداش که به اصطلاح بابا تعطیله. اما فرداشم نه تنها تعطیلی در کار نبود بلکه کارها بیشتر بود اما چون ...
21 آذر 1393

دومین دندونم از راه رسید!

سلام عشق مامان. ببخش پسرم که نتونستم بیام و زودتر برات بنویسم. این روزها فقط وقتم با تو میگذره. اصلا حال و حوصله نداری بی حال و کلافه ای. و من بیشتر باهات سر و کله میزنم.  عیبی نداره زندگی من میدونم چقدر داری اذیت میشی. اما نمیتونی دردتو بگی  و فقط ناله میکنی . بعضی اوقاتم  بدنت داغ میشه نه در حدی که به دکتر و دارو بکشه. خلاصه اینکه باید صبوری کرد و بس..... شهرادم از همه این چیزا که بگذریم عزیزم اومدن مهمون دومتم تبریک میگم    دندون اولی روز بیست و دوم آبان یعنی زمانی که پسرم پنج ماه و سه روز سن داشت ظاهر شد و دومین دندونم بلافاصله یه هفته بعدش. ایشالا مامانی همیشه دندونات سالم باشن ...
5 آذر 1393

اولین دندون گل پسرم جوونه زد.

سلام پسر صبور و  آرامم. مامانی اولین روییش دندونت مبارک عمر من.... شهرادم ،شب اول محرم به مدت دو روز تب کردی (سوم آبان)و روز بیست و دوم آبان ساعت حدود ده و نیم شب در خانه مامانی بابا (ننه) اولین دندونت مشاهده شد. دیشب رفته بودیم مهمونی خونه ننه. عمو حسین و سارا و پارسا و زن عمو سمیه و عمو مرتضی هم بودن. از قبلش شک کرده بودم که این سفیدی کمرنگ بلوری که بسختی دیده میشه شاید دندون باشه. بازم به زن عمو نشونش دادم و او هم تایید کردو بعدا که قشنگ توی نور نگاه کردیم دیدیم.... بعلهههههه.... دندون پایین (سمت راست) کاملا واضح لثه کوچولوی پسرم و شکافته و اومده بیرون. یه دندون ریز بلوری که روی لبه لثه مثل یه خط ف...
23 آبان 1393

اولین محرم شهراد و ماه پنجم

سلام نفس و جون مامانی. تولد پنج ماهگیت مبارک پسر ما.  شهرادم امروز نوزدهم آبان هست و الان ساعت سه بعد از ظهره. که شما خوابی و من اومدم تا اتفاقات ماه اخیر رو برات بنویسم. پنجمین ماه زندگیت مصادف شد با ماه محرم . محرمی که باید بگم با توجه به شرایط موجود ما تا تاسوعا و عاشورا جایی نتونستیم بریم. امسال نمیدونم چه جوری بود که اکثر بچه ها و بزرگا بعد رفتن مراسم عزاداری مریض میشدن و تا چند روز بی حال میوفتادن و بعضی وقتا کارشون به بیمارستان میکشید. مثل خانواده ما! دوم محرم وانیای خاله منیره مریض و بد حال بود  و دو روزه بهتر شد و بعد اون خود خاله منیره و امیر علی پسر خاله آسیه که هر کدون چهار پنج روزی رو...
19 آبان 1393

چهار ماهگی....

سلام نازدار مامانییی. چهار ماهگیت مبارک قند و عسلم.      برات بگم مامان جان. شهراد ما هم چهار ماهش تموم شد و رفت توی ماه پنجم. چه زود داره میگذره. پارسال همین موقع هنوز نمیدونستم که یه پسر خوشگل و ناز قد یه کنجد توی دلم دارم. فقط خدا خبر داشت که سال بعدش درست توی همین روزا بهترین روزای زندگیمو با دردونم میگذرونم. بازم هزاران بار شکر خدا.  دیروز شنبه نوزده مهر ساعت نه صبح بابا اومد دنبال ما و رفتیم درمانگاه اول قد و وزنت رو گرفتن. پسر رشید من از بدو تولد پانزده سانت بزرگتر شده. الان 65 سانت شدی و وزنتم با لباس 7 کیلو و 300 مادر فدای قد و بالات بشه. گفتن همه چیزت عالیه. و بعدشم رفتیم برای واکسن ثلاثه....
20 مهر 1393

اولین پاییز و یه مسافرت کوچولو.

سلام خوشگل من.پاییزت مبارک پسرم. اما ایشالا همیشه زندگیت فقط بهاری باشه و گل و شکوفه. اول از همه برات بگم تا یادم نرفته پولایی که از جشن ختنه ات جمع شد گذاشتم به حسابی که برای تولدت باز کرده بودم و الان  پسر کوچولوی ما یه پس انداز داره. قربونش برم.  مامانی امسال قرار بود بعد باز شدن مدارس که مسافر ها کم میشن بریم مشهد اما واقعیتش از کثیف بودن مهمان سرا هاش و ... ترسیدم. نمی خوام بیایم مریض بشی و کارمون بیوفته به بیمارستان. بنابراین یه کوچولو رفتیم شمال. دوم مهر بود که همراه عزیز راه افتادیم طرف گرگان. عزیزم هوای  ابری و نم نم بارون مثل بهار بود و اصلا اثری از شرجی و گرما نبود. غروب که رسیدیم و خستگی ...
11 مهر 1393

تولد صدمین روز و ختنه سورانی شهراد

        سلام شهرادم .امروز میخوام برات از جشنی که به عنوان صد روزگی و ختنه سورانت گرفتیم بگم و برات چند تا از عکساشو بزارم. پسر یکی یه دونه ما روز بیست و ششم شهریور دقیقا  روز صد زندگیت بالاخره شما رو ختنه کردیم .با کلی مکافات و وسواسی که بابایی بخرج داد که چه نوعی باشه یا پیش کدوم دکتر بریم که شما زیاد اذیت نشی عزیز دلم. و بالاخره بعد از همه پرس و جو ها تصمیم به این شد که همون سنتی و پیش دکتر دارابیان برده بشی. شب قبل از رفتن پیش دکتر خونه عزیز اینا رو  من و آقاجون یکم تزیین کردیم و مراسم حنابندان مختصری هم گرفتیم. آخه میخواستیم برا عشق زندگیمون همه آداب و رسوم رو به جا بیاریم. ...
1 مهر 1393