زندگی من شهرادزندگی من شهراد، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

همه زندگی من و بابایی

اولین محرم شهراد و ماه پنجم

1393/8/19 15:46
نویسنده : مامان شهناز
597 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس و جون مامانی. تولد پنج ماهگیت مبارک پسر ما.محبتمحبتمحبت

 شهرادم امروز نوزدهم آبان هست و الان ساعت سه بعد از ظهره. که شما خوابی و من اومدم تا اتفاقات ماه اخیر رو برات بنویسم.

پنجمین ماه زندگیت مصادف شد با ماه محرم . محرمی که باید بگم با توجه به شرایط موجود ما تا تاسوعا و عاشورا جایی نتونستیم بریم.

امسال نمیدونم چه جوری بود که اکثر بچه ها و بزرگا بعد رفتن مراسم عزاداری مریض میشدن و تا چند روز بی حال میوفتادن و بعضی وقتا کارشون به بیمارستان میکشید. مثل خانواده ما!

دوم محرم وانیای خاله منیره مریض و بد حال بود  و دو روزه بهتر شد و بعد اون خود خاله منیره و امیر علی پسر خاله آسیه که هر کدون چهار پنج روزی رو توی بیمارستان بستری بودن.

خلاصه تا آخرین روزهای عزاداری کل خانواده در گیر این بیماری بودن و من و باباییم به ناچار برای محافظت از تو از خونه بیرون نرفتیم البته به غیر از روز پنجم که مراسم برای خود آقا جون بود که رفتیم و به حمداله به خیر گذشت.

و وقتی دیدیم  پسر قوی ما نسبت به این بیماری مقاومت نشون داده برای تاسوعا و عاشورا هم رفتیم. اما با کلی وسواس و احتیاط که اونم به خیر گذشت.خسته

                   

از ماه محرم که بگذزم و برسیم به شخص گل پسری باید بگم بالاخره ریزش موها بعد بارش شدید یک ماهه به اتمام رسید و سر آقا شهراد به کلی خلوت شده.

و دیگه اینکه نه تنها شما در برگشتن و به شکم خوابیدن استاد شدی طی این ماه وقتی میخوابونمت چند بار بیدار میشی تا اونطوری که دلت میخواد بخوابی یعنی به پهلو و اونوقته که راحت چند ساعتی میخوابی.

توی این ماه خیلی زبر و زرنگ شدی مدام برا خودت میچرخی و یکم آواز میخونی و به گرفتن وسایل با دستت تسلط پیدا کردی و وقتی نازت میکنم ذوقی با صدای بلند میکنی که آدم میخواد بخورتت.

و از همه مهم تر اینکه وقتی وارد ماه پنج شدی با دکترت  برا غذا خوردنت مشورت کردم چون هنوز با زیاد شدن شیرم درگیرم. و دکترتم گفت از یه قاشق فرنی و حریر بادام شروع تا به روزی چهار تا قاشق که رسید سوپ رقیق و له شده هم بهت بدم. یه بارم بیسکویت مادر و امتحان کردم که همشو دوست داشتی.

اما بازم با احتیاط تا به ماه ششم برسیم عزیز دلبند من.

           

 و مطلب قابل گفتن آخرم اینکه توی این ماه شدیدا برای لثه هات بی قراری میکردی و دو روزم تب داشتی. الانم حاضری هر چیزی بذاری توی دهنت و گازش بگیری. و چیزی پیدا نمیکنی گوشه پتو رو محکم  فشار میدی و تو دهنت میزاری.

حتی بغلتم میکنم موهامو تو دستات میگیری و میخوای گازم بگیری...تازه لثه دندان های پایینتم متورم شده.

اما مامانی مگه به این زودی میشه. من دوس ندارم حالا حالاها از بی قراری های دندان درآوردن خبری باشه.

به دستور عزیز و از فرمایشات مردمان قدیم یکم گندم خیس کرده و دندون ریزه پختیم تا کمتر اذیت بشی و دردت آروم بشه . تا چند ماه دیگه در موعد مقرر دندان در بیاری. البته بعضی اوقا که بیش از حد بی قراری کار به شربت دیفن هم میرسه..

این بود اتفاقات اخیر. .. فکر نکنم که چیزی رو از قلم انداخته باشم .

 بازم مثل همیشه دنیا دنیا دوستت داریم و عاشقتیم من و بابایی هر دوووووووووو.

روز پنجم  محرم  و مراسم آقاجونش اینا.

 

 و اینم مدل خواب جدید و مورد علاقه شهرادی

خود خدا جون همیشه حفظت کنه مامانیییییییییییی.بوسبوسبوسبوسبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان راحله
19 آبان 93 20:31
5 ماهگیت مبارک عزیزم ماشالله معلومه حسابی شیطون شدیاااااااا
مامان شهناز
پاسخ
سلام مامانیمرسی اره دیگه داره بلا میشه. الانم تو بغلمه . نمیذاره بنویسم.ممنون عزیزم بهار جون رو ببوس
مامان علی
20 آبان 93 9:44
سلام. به به....عزاداریهاتون قبول..چقدر نلزه این پسر..حریره ی بادام مفیدتره.کم کم بده
مامان شهناز
پاسخ
سلام مامانی علی. مرسی همچنین از شما.ممنون از راهنماییت باشه حتما
♥ مامان مهیلا ♥
21 آبان 93 15:22
سلام 5ماهگیت مبارک عزاداریاتونم مورد قبول حق