دو سالگی گل پسر!
سلام مامانی....خیلی وقته برات ننوشتم نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بنویسم...
ماشالا این روزها اینقدر شیطنت داری که نگو امون ما رو بریدی، مدام باید بگیم شهرااااد نکن. کارای آبجی جون هم هست که دیگه فرصت کارهای اولیه خودم هم میمونه... ینی تا این حد گرفتارم من....
اما عیب نداره وقتی شب بین دوتا عشق زندگیم میخوابم و تو خواب نگاهشون میکنم لذت داشتن کل دنیا رو دارم....لذتی که تمومی نداره. خستگی کل روز از تن من میره بیرون....
از این حرفا بیام بیرون و برسم به کارای دردانه ام بعد از تولد دوسالگیش..... تولد امسالت مامانی اوفتاد به روز دوم ماه رمضان که خودم کیکش رو درست کردم و یه جشن خانوادگی بعد افطار گرفتیم..... خلاصه و مفید محض یادبود..
دیگه دلم برات بگه از پیشرفت هات باید بگم الان که دوسال و دو ماهه شدی همه حرفا رو سریع پشت سر ما تکرار میکنی...نه کامل اما میفهمیم چی میگی...
جمله های دو کلمه و سه کلمه ای رو خوب میگی....رفتارت شکر خدا نسبت به قبل خیییلی بهتر شده ...منظورم روابط عمومیت هست...رابطت با النا هم همینطور... باهاش بازی میکنی..حرف میزنی و النا هم فقط میخنده... قربون دوتاییتون بره مامان
کلا مامانی فهمیده شدی ماشالا. تلفن خونه زنگ میخوره هر جا باشی خودت رو میرسونی و کلی حرف به هزار تا کلک باید ازت بگیرم تا بدی گوشی رو حوصله طرف مقابل پوکیده رفته.
گوشی های من و بابا هم بلوکه توست. بنده خدا بابا جرات نداره گوشبش رو در بیاره البته مدتیه زنگ زدن به مخاطبین قطع شده اونم همه جای گوشی رو قفل گذاشتیم و وقتی هم دستت هست تو حالت پرواز هست وگرنه کار خودت رو میکنی....
اشتهات نسبت به چند وقت اخیر یکم بهتره ،البته این منه بدبخت هستم که دیگه دست از تلاش کشیدم و کنار اومدم، وقتی کاری بهت ندارم بهتر میخوری. بیشتر دلم به میان وعده ها خوشه بستنی و مغز های خشکبار مختلف که بهت میدم و تو هم دوست داری...
به چیزهایی علاقه داری اول گوشی دست گرفتن و کلیپ دیدن در اولویت هست بعد تلویزیون دیدن. که الان ماشالا اونقد وارد شدی همه شخصیت فیلم ها رو می دونی تا میاد بدو میای خبر میدی...
بازی با وسایل خودت تا حدی و نقاشی هم بدک نیست ...برات رو دیوار کاغذ چسبوندم و نقاشی کردیم هر چند مداد شمعی های بیچاره رو به فنا دادی اما خب خیلی اشیا رو با همین نقاشی یاد گرفتی...
اگه خواسته باشم دقیق اون کلمه هایی رو که میگی رو بگم نمیشه آخه همه چیز میگی..به عنوان مثال....
آجی ، آجیپ. کنترل ، کنتن. سلام, سااام انگری برز، انگوتی شکلات، شوگان برنامه کودک، ببک. بستنی، بستی...اتاق، اتاگ. مردم،مندون. هندونه،هن. تا اذان بلند میشه بدو میری پشت پنجره میگی مامان گذان. تخمه، تخه خلاصه همه حرفا رو با کمی تغییر به زبان شیرین خودت میگی و ما هم کیف میکنیم.....
بنده خدا بابا هر وقت میخواد بره بیروننمیزاری میگی بشییین بشییین آخر کارم که خودت خسته میشی میری سر وقت بازی کردنت بهش میگی بوووو بوووو بای بای. رسما اجازه رفتن صادر میشه. وگرنه گریه میکنی بد جور.
جدیدا خودت میری سر فریزر و بستنی بر میداری میگی بااز بااز. عشق مامانی دیگه. ماشالا خیلی پسر عاقلی شدی. خییلی. فدات بشه مامان
خیلی وقتا مامانی اونقدر خسته و بی حس میشم که اصلا نفس کم میارم. توان اینکه در برابر شیطنت هات مقاومتی کنم ندارم. اما خب خدا جون خودش هم هوای شما رو داره هم بمن نیرو و صبر میده.... اینم چند تا از عکسایی که بهت بده کار بودی... الان دیگه مامانی بی حساب شدیم
صفحه وبلاگت روز تولد دو سالگیت
چند تا عکس تولدت...
سفره افطار شب تولد تو... ببخشید مامانی یکم برام سخت بود با وجود شما فسقلی ها
پسر خوشگل و رشیدم آقا شده
تولد امین خاله شهلا که با همه دختر خاله ها و پسر خاله ها عکس گرفتی...
اینم امشب در حین نوشتن وبلاگت خرابکاری شهراد خااان. مامانی این عکس رو برات گذاشتم تا ببینی چقدر الان نوشتن حرفام برام کار سختیه
دو طبقه از کمدت رو ریختی و پیاله سرویست رو هم شکستی... اما خسارت دبگه شکر خدا نداشت و باعث شد من نوشتن رو برا امشب بزارم کنار.
اینم شهراد و آجی النا....فدای تک تک نفساتون بشیم من و بابایی
در پناه خدا باشین دوتاییتون سالم و سرحاااال. بدونین من و بابا بی نهایت دوستتون داریم و فقط بخاطر تک تک نفس های شما فرشته های زیبا و پاکمون زنده ایم................دنیا دنیا عاشقتون هستیم و خدا رو برا داشتن شما تا اخر عمرمون شاکریم......خدااااااااااجون چااااکرتیم. فدای لطفی که به ما کردی
یک /شهریور / نود و پنج جمعه..... آخیش بالاخره تموم ش. وای که النا بس نق زد کلافه شدم