زندگی من شهرادزندگی من شهراد، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

همه زندگی من و بابایی

بهار 95...

1395/1/26 2:27
نویسنده : مامان شهناز
356 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان.  خوبی دنیای من....پسر زیبای من...محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

این اولین پست تو سال جدید هست.. روزهای عید نود و پنج رو پشت سر گذاشتیم.  و این دومین عید شهراد من هست. پسرم مردی شده ماشالا رشید و دوست داشتنی و بس شیطون و پر جنب و جوش...لحظه ای نیست که یجا نشسته باشی...بغلبغل

امسال عید بخاطر دوتا فرشته کوچکمون نتونستیم جای خاصی بریم و فقط به خواهرا و برادر اکتفا کردیم...که اینا هم کامل نبودن حتی..غمگینشاکی روز های اغازین سال تو بیست و دو ماهگیت رو میگذروندی و النا دو ماهگی...بوسبوسامسال ساعت هشت صبح سال تحویل شد و دوتا خوشگل من در خواب نازشون بودن.محبت بعدشم بیدار شدین و لباسای نونو رو پوشیدین و عازم خونه مادر بزرگا شدیم. که تا ظهر گذشته ادامه داشت...

امسال در کل عید خوبی بود همه دور هم جمع بودیم ...همه شکر خدا سالم بودیم.آراممیخواستم برا اتلیه نوبت بگیرم که اوفتاد بعد تعطیلات  و تا بیام و من بجنبم انگشت بابایی شکست و این اتفاق نه چندان بزرگ ما رو کلی از کار و زندگی عقب انداخت. متفکرو ما بیشتر از قبل تو خونه موندگار شدیم. ...گریه

دیگه دلم برات بگه نفسم که تو خیییلی بیشتر از قبل شیطنت داری تا جایی که من بیشتر اوقات اونقدر به خودم فشار میارم کچلکچلشب که میشه بیحال و جان میوفتم...خواب آلود اما خب چاره چیه...بازم باید از تک تک این لحظه ها استفاده کنم. غمناکشکر خدا همه دندونات کامل دراومدن و بازم خدا رو شکر اشتهات الان بد نیست . تشویقمثل ما  غذای کامل میخوری از چای شیرین و نون و کره عسل صبح گر ته تا سالاد ظهر و شام شب و اجیل و میوه میان وعده..تشویقتشویق

ازین بابت خدا رو هزار بار شکر میکنم..نمیدونی طول این یه سال اخر چقدر برا لاغر و بی اشتهاییت جوش کردم خدا داند.ترسو

با النا بیستر جور شدی و بیشتر دور و برش میپلکی یا با ناز و اجی احی کردن یا زدنت هر دو بیشتر شده ترسوو در رابطه با حرف زدنت که عالی پیش رفتی خیلی کلمات رو پشت سر ما تکرار میکنی مثل بلبل شدی ماشالا.خندونک

الان صدای حیوانات و فعل ها رو قشنگ میگی...برو . بیا. بشین. بخواب . بگیر .بده.بخور....چند روزه تو فیلم هااگه کسی داره گریه میکنه بدو میای بهش اشاره میکنی میگی: نی نی گریه.خندونک

تو این هفته دو بار با خاله زری رفتیم پارک. خیلی خوشت اومده مخصوصا سرسره.  الان تا میخوایم بریم بیرون میگی دردر. پارک و ول کن هم نیستیخطا

دو تا از تکیه کلام های من رو گرفتی تکون میخوری میگی یکی اااای خداا یکی هم لا اله الا الله. قه قهه اینا برا وقتایی هست کی خیلی با شیطنت هات منو حرص میدیترسوکچل

چند روز پیش اومدم تو اتاقت دیدم عروسکی که عزیز از سوریه اورده بود رو گرفتی تو دامنت و لباستم کشیدی بالا همش بهش میگی جوجو بخور...زبانخندونکپسر من چشمم روشن مامانی..تعجب

یه هفته ای هست که تختت رو جدا کردیم تخت خودت رو اوردیم توی اتاق خودمون و بعد خواب میزارمت اونجا. چند شب اول چند بار شب تا صبح با گریه بیدار میشدی تا جایی که از کرده خودم پشیمون شده بودم خطااما الان دو شبه که شکر خدا بعد خسته شدن خودت میری رو تخت و شیر میخوری و یکم نازت میکنم یا با گوشی و کلیپ دیدم میخوابی.بغلبغل

برا از جیش گرفتن هم هی تصمیم میگیرم اما میدونم که این یکی از سخت ترین مراحل هست و دچار مشکل میشم باز منصرف میشم.غمگین دو روز  پیش پوشکت رو گرفتم و شرت اموزشی از جیش گرفتن رو پوشیدی اما تو توالت و حموم جیش نکردی منم دو باره پوشکت کردمبدبو

اما یبار که من از دسشویی اومدم شرتتو چسبیدی و گفتی جیش دارم. سکوتخیلی تعجب کردم اخه من یبار بیشتر امتحان نکرده بودم. بی حوصلهنمیدونم بالاخره کی تموم میشه این دوره سخت.متنظر بابا که میگه الان زوده. اما اخه تابستون شده و هوا هم گرم. غمگیندلم میسزه برات نفسم تو پوشک باشی.گریه اخه خودتم دیگه دوست نداری و همش میخوای در بیاری.سبز

دیروز بیست و سه ماهگیت تموم شد،جشنروزها دارن تندتند میگذرن و دیگه چیزی نمونده نفس من وارد سومین سال از زندگیش بشه .جشنجشن من بی نهایت خوشحالم  که پسر من از اون حالت ضعیفی کودکانه داره درمیاد و از همه لحاظ پیشرفت های عالی داشته.تشویق

مامانی به خدای بزرگ میسپرمت و سالی سراسر خوشی و سلامتی ارزومندم....کودک دلبند منمحبتمحبتمحبت

سفره هفت سین سال نود و پنج

بعد از سال تحویل اماده برای رفتن به مهمانی

لحظه تحویل سالبوس

عیدی شهراد. البته خواستیم برات دوچرخه بخریم بخاطر کوچولو بودنت فعلا به این اکتفا کردیم. و دوچرخه هم در اولین فرصت که بتونی ازش استفاده کنی ایشالابوسبوس

کاری که خیلی علاقه داری انجام بدی. البته فقط پوست بکنی  و نمیخوریشسوالسوال

اولین ملاقات خواهر و برادربوسبوس

اینم یه سری از عکسایی که تا حالا نتونسته بودو برات بزارمچشمک

دومین یلدای شهرادممحبت

سفره یلدای دسته جمعی خونه اقاجونمحبت

کادو هایی که برا یک و نیم سالگیت خریدیمبوسمحبت

اینم فقط یه نمونه از خرابکاری های شهراد که دیگه بی شمارن ماشالاکچل

فدات بشه مامانمحبتمحبت

پسندها (2)

نظرات (3)

ترنم
25 اردیبهشت 95 14:05
سلام شهراد جون خوبی؟ باریک اله به تو که هوای آجی کوچولو رو داری بسلامتی کم کم داری از پوشک خداحافظی میکنی؟ منم همین تصمیم رو برا امیر مهدی دارم ولی گفتم بهتره اول از شیر بگیرمش بعد پوشک
گیلدا
25 اردیبهشت 95 21:27
23 ماهگیت مبارک پسر زرنگم
مامان مهنا
30 اردیبهشت 95 2:59
سلام شهراد جووونی سال نو مبارک افرین پسر زرنگ و باهوش