بهار 95...
سلام نفس مامان. خوبی دنیای من....پسر زیبای من...
این اولین پست تو سال جدید هست.. روزهای عید نود و پنج رو پشت سر گذاشتیم. و این دومین عید شهراد من هست. پسرم مردی شده ماشالا رشید و دوست داشتنی و بس شیطون و پر جنب و جوش...لحظه ای نیست که یجا نشسته باشی...
امسال عید بخاطر دوتا فرشته کوچکمون نتونستیم جای خاصی بریم و فقط به خواهرا و برادر اکتفا کردیم...که اینا هم کامل نبودن حتی.. روز های اغازین سال تو بیست و دو ماهگیت رو میگذروندی و النا دو ماهگی...امسال ساعت هشت صبح سال تحویل شد و دوتا خوشگل من در خواب نازشون بودن. بعدشم بیدار شدین و لباسای نونو رو پوشیدین و عازم خونه مادر بزرگا شدیم. که تا ظهر گذشته ادامه داشت...
امسال در کل عید خوبی بود همه دور هم جمع بودیم ...همه شکر خدا سالم بودیم.میخواستم برا اتلیه نوبت بگیرم که اوفتاد بعد تعطیلات و تا بیام و من بجنبم انگشت بابایی شکست و این اتفاق نه چندان بزرگ ما رو کلی از کار و زندگی عقب انداخت. و ما بیشتر از قبل تو خونه موندگار شدیم. ...
دیگه دلم برات بگه نفسم که تو خیییلی بیشتر از قبل شیطنت داری تا جایی که من بیشتر اوقات اونقدر به خودم فشار میارم شب که میشه بیحال و جان میوفتم... اما خب چاره چیه...بازم باید از تک تک این لحظه ها استفاده کنم. شکر خدا همه دندونات کامل دراومدن و بازم خدا رو شکر اشتهات الان بد نیست . مثل ما غذای کامل میخوری از چای شیرین و نون و کره عسل صبح گر ته تا سالاد ظهر و شام شب و اجیل و میوه میان وعده..
ازین بابت خدا رو هزار بار شکر میکنم..نمیدونی طول این یه سال اخر چقدر برا لاغر و بی اشتهاییت جوش کردم خدا داند.
با النا بیستر جور شدی و بیشتر دور و برش میپلکی یا با ناز و اجی احی کردن یا زدنت هر دو بیشتر شده و در رابطه با حرف زدنت که عالی پیش رفتی خیلی کلمات رو پشت سر ما تکرار میکنی مثل بلبل شدی ماشالا.
الان صدای حیوانات و فعل ها رو قشنگ میگی...برو . بیا. بشین. بخواب . بگیر .بده.بخور....چند روزه تو فیلم هااگه کسی داره گریه میکنه بدو میای بهش اشاره میکنی میگی: نی نی گریه.
تو این هفته دو بار با خاله زری رفتیم پارک. خیلی خوشت اومده مخصوصا سرسره. الان تا میخوایم بریم بیرون میگی دردر. پارک و ول کن هم نیستی
دو تا از تکیه کلام های من رو گرفتی تکون میخوری میگی یکی اااای خداا یکی هم لا اله الا الله. اینا برا وقتایی هست کی خیلی با شیطنت هات منو حرص میدی
چند روز پیش اومدم تو اتاقت دیدم عروسکی که عزیز از سوریه اورده بود رو گرفتی تو دامنت و لباستم کشیدی بالا همش بهش میگی جوجو بخور...پسر من چشمم روشن مامانی..
یه هفته ای هست که تختت رو جدا کردیم تخت خودت رو اوردیم توی اتاق خودمون و بعد خواب میزارمت اونجا. چند شب اول چند بار شب تا صبح با گریه بیدار میشدی تا جایی که از کرده خودم پشیمون شده بودم اما الان دو شبه که شکر خدا بعد خسته شدن خودت میری رو تخت و شیر میخوری و یکم نازت میکنم یا با گوشی و کلیپ دیدم میخوابی.
برا از جیش گرفتن هم هی تصمیم میگیرم اما میدونم که این یکی از سخت ترین مراحل هست و دچار مشکل میشم باز منصرف میشم. دو روز پیش پوشکت رو گرفتم و شرت اموزشی از جیش گرفتن رو پوشیدی اما تو توالت و حموم جیش نکردی منم دو باره پوشکت کردم
اما یبار که من از دسشویی اومدم شرتتو چسبیدی و گفتی جیش دارم. خیلی تعجب کردم اخه من یبار بیشتر امتحان نکرده بودم. نمیدونم بالاخره کی تموم میشه این دوره سخت. بابا که میگه الان زوده. اما اخه تابستون شده و هوا هم گرم. دلم میسزه برات نفسم تو پوشک باشی. اخه خودتم دیگه دوست نداری و همش میخوای در بیاری.
دیروز بیست و سه ماهگیت تموم شد،روزها دارن تندتند میگذرن و دیگه چیزی نمونده نفس من وارد سومین سال از زندگیش بشه . من بی نهایت خوشحالم که پسر من از اون حالت ضعیفی کودکانه داره درمیاد و از همه لحاظ پیشرفت های عالی داشته.
مامانی به خدای بزرگ میسپرمت و سالی سراسر خوشی و سلامتی ارزومندم....کودک دلبند من
سفره هفت سین سال نود و پنج
بعد از سال تحویل اماده برای رفتن به مهمانی
لحظه تحویل سال
عیدی شهراد. البته خواستیم برات دوچرخه بخریم بخاطر کوچولو بودنت فعلا به این اکتفا کردیم. و دوچرخه هم در اولین فرصت که بتونی ازش استفاده کنی ایشالا
کاری که خیلی علاقه داری انجام بدی. البته فقط پوست بکنی و نمیخوریش
اولین ملاقات خواهر و برادر
اینم یه سری از عکسایی که تا حالا نتونسته بودو برات بزارم
دومین یلدای شهرادم
سفره یلدای دسته جمعی خونه اقاجون
کادو هایی که برا یک و نیم سالگیت خریدیم
اینم فقط یه نمونه از خرابکاری های شهراد که دیگه بی شمارن ماشالا
فدات بشه مامان