اولین پاییز و یه مسافرت کوچولو.
سلام خوشگل من.پاییزت مبارک پسرم.
اما ایشالا همیشه زندگیت فقط بهاری باشه و گل و شکوفه.
اول از همه برات بگم تا یادم نرفته پولایی که از جشن ختنه ات جمع شد گذاشتم به حسابی که برای تولدت باز کرده بودم و الان پسر کوچولوی ما یه پس انداز داره. قربونش برم.
مامانی امسال قرار بود بعد باز شدن مدارس که مسافر ها کم میشن بریم مشهد اما واقعیتش از کثیف بودن مهمان سرا هاش و ... ترسیدم. نمی خوام بیایم مریض بشی و کارمون بیوفته به بیمارستان. بنابراین یه کوچولو رفتیم شمال.
دوم مهر بود که همراه عزیز راه افتادیم طرف گرگان. عزیزم هوای ابری و نم نم بارون مثل بهار بود و اصلا اثری از شرجی و گرما نبود. غروب که رسیدیم و خستگی در کردیم رفتیم بازار دور زدیم و بابایی اینا رو برات خرید عشقم.
تو برنامش بود خیلی چیزا برات بگیره. موکولش کردیم برا فردا. صبحم که دیر اومدیم بیرون و بعدشم که بابایی چشش اوفتاد به تزیینات ماشین و دیگه در این جور مواقع نمیشه از نظرش منصرف بشه. تا ظهر توی تزیینات و نصبش گذشت. خلاصه کنم برات مامانی بعداز ظهرم که رفتیم بازار برا خودم یکم خرید کردم. و دیگه نشد برات خرید کرد .اما بزودی میریم تهران و خریدای خوشگل و ناز برای پسر کوچولومون میکنیم . بهت قول میدم.
فرداشم که جمعه بود و ما برگشتیم و باز هم از مناظر رنگارنگ جنگلای پاییزی شمال که اصلا حوصله آدم سر نمیره تا مقصد. وسط راه هم نرسیده با آزاد شهر بابایی زد کنار تا یکم خستگی بگیره ازت این عکس رو گرفتیم.
در کل خوب بود . خلاصه و مفید و شما توی این مدت لازم نیست زیاد یاداوری کنم که مثل همیشه فوق العاده عالی بودی. و یه چیز دیگه هم اینکه حدود یه هفته هست گل پسرم ساعت حدود دوازده شب میخوابه بدون هیچ اذیت و آزاری تا خود صبح.( گوش شیطون کر و چشم بد بدور باشه.) عزیز میگه همیشه بگو
چند روز قبلم رفتیم خونه دوستم که هم دوره کلاس آشپزی بودیم. و الان یه دختر ناز داره که هفت ماه از شما بزرگتره. اینم عکس آوا کوچولو.
مامانی این بود اتفاقات اخیر. تا بعد به خود خداجون میسپرمت.
هزار تا دنیا عاشقتیم من و بابایی.