زندگی من شهرادزندگی من شهراد، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

همه زندگی من و بابایی

اولین زمستان بهار زندگی ما.

1393/10/14 3:36
نویسنده : مامان شهناز
597 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس من و بابا. اولین زمستان پسرم مبارک. محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

البته با دو هفته تاخیر. که این تاخیرم مسببش وضعیت فعلی شما دردانه ما هست. 

شهرادم امسال شب یلدا مصادف بود با وفات پیامبر و فرداشم شهادت امام رضا.  بنابراین حال و هوای سال های قبل رو نداشت. نه خبری از گپ و گفت بود و نه مهمانی. و اولین یلدای پسر ما بی سر و صدا و فقط در حد یه صله رحم و سر زدن کوتاه به بزرگتر ها به پایان رسید. اول به مامان بابایی  و بعدش به عزیز و آقا جون. و عزیز که هر سال سفره مفصل یلداش برگذار بود امسال حتی در حد مختصرشم درست ندید. 

عیبی نداره مامانی انشاالله سال دیگه. میدونی اونشب یاد یلدای سال قبل اوفتادم که چقدر آرزو میکردم تو صحیح و سالم پیشمون بیای و اون آرزوی زیبا توی یلدای امسال پیش ما بود. و چقدر دلبری کردی و باز هم لحظه به لحظه با تو بودن رو فقط شکر گفتیم و بس. 

و اما تولد نیم سالگی و جشن دندونی شهرادم که توی ماه صفر بود و دلم میخواست برات جشنی بگیرم مملو از شادی و هیاهو  هر چند خانوادگی و کوچک بخاطر همین کمی به تعویق اوفتاد  و بعد از اتمام ماه عزاداری دوباره مامانی یه هفته تمام مریض شدی و باز عوارض دندان در آوردن گریبانت را گرفت. و هنوزم سر حال کامل نیستی.غمگینغمگینغمگین 

توی این چند روز عشق مامان مدام تب دار  و کم اشتها و  خیلی بی حال بودی و گریه هایی میکردی بی سابقه و این حالت از شهراد صبور من بعید بود معلومه کوچولوی من بد دردی رو داری تحمل می کنی . و ما هم پا به پای تو فقط صبوری میکنبم و تحمل. اما بازم اثری از دندان جدید نشده. این مدت شبها تا صبح داغ بودی و خوابتم سبک بود و  همش  ناله میکردی.

بخاطر همین مریضی و بی اشتها بودنت فکر کنم وزن که نگرفتی هیچ حتی کم هم کردی. تا اینکه این جشن کوچیک شما اوفتاد به الان. اما مهم فقط و فقط وجود خودت هست و بقیش مهم نیست عزیز دل ما.  وقتاییم که یکم بهتری  و حوصله داری به کوچک ترین حرکت ما میخندی.

یه شب  بابایی نازت میکرد و تو هم با صدای بلند می خندیدی به مدت طولانی  چنان قهقهه میزدی که   ذوق ما  رو چند برابر میکرد. اخرشم از ترس اینکه دل درد نگیری دیگه بیخیالت شدیم. اما از همین خنده هات یه فیلم قشنگ گرفتم. که الان بابایی بس خوشش میاد گذاشته زنگ موبایلش. میگه توی اداره وقتی تو اوج کار هستم  صدای خنده های شهراد میاد تمام خستگیام یه دفه تموم میشه . ببین مامانی ما با هر ثانیه با تو بودن کلی زندگی میکنیم.

در میان این دوران سخت چند روز گذشته از اول زمستان خاله مبینا تولد  یک سالگی مانی رو جشن گرفت. اون روز حالت بهتر بود و رفتیم که بهمون خوش گذشت. 

 خدا کنه این درد و عذابهای عشقم کم بشه و یکم وزن بگیری و از این حالت ریزه میزه ای در بیای. الانم بعد یه چرت کوتاه روی دامنم نشستی و نوشتن وبلاگتو نظاره هستی.

  محبتمحبت

شهراد و اقا جونش محبت

شهراد و عزیز و اقا جونش

و اینم یه عکس دسته جمعی با پسر خاله جونیا. پرهام و امیرعلی و مانی

اینم روز تولد مانی بود

مثل همیشه دنیا دنیا عاشقتیم و میبوسیمت هزار تا.......بوسبوسبوسبوسبوس

دی ماه نود و سه

پسندها (3)

نظرات (7)

مامان علی
16 دی 93 10:53
جشن مبارکه...الهی دندون درد خیلی سخته..انشالله بقیه اش رو هم با صبوری در میاره
مامان شهناز
پاسخ
ممنون مامانی علی جون
مامان راحله
16 دی 93 13:14
سلام عزیزم .. هزار ماشالله این وروجک چه بزرگ شده ... مروارید هاش هم مبارک .. ان شالله دوباره سرحال میشه .. ببوسش عزیزمو مرسی راحله جون. ایشالا. بهار جونو ببوس
♥مامان مرجان♥
16 دی 93 23:27
سلام ایشالا شهراد جونم زودی از این برهه دندون در بیاد نگاری ماهم خیلی اذیت شد حسابی تب کرد تا این دوتا دندون دراومد خیلی اذیت شد ایشالا از اینجا به بعدشو خدا آسون کنه الانم لثه بالاش متورمه و همش داد میزنه فک کنم سومی تو راهه ایشالا برای همه ی بچه ها به راحتی باشه و برا شهراد جونی هم همینطور جشن دندونی هم مبارکش باشه ببوسش
مامان شهناز
پاسخ
سلام مرجان جون. ممنون. ایشالا همه بچه ها راحت بشن. خود خدا کمکشون کنه. خیلی اذیت میشن. نگار خوشگلو ببوس
مامان بهراد
17 دی 93 22:53
سلام عزیزم. ایشالا که شهراد جون بهتره غصه نخور مامانی بهراد هم که مریض شد کلی لاغر شد و من کلی غصه خوردم. ایشالا همیشه سالم باشن تپلی فایده نداره که هر کی بهراد و میدید میگفت چقدر لاغر شده و این بیشتر ناراحتم میکردولی با خودم گفتم تپل باشه ولی مریض باشه و نتونه شیطونی بکنه که من بیشتر دق میخورم.
مامان شهناز
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از دلداریت. اره مخصوصا وقتی بهت میگن لاغر شده بیشتر ناراحت میشی. به امید خدا زودتر تموم بشه.
محمدی
17 دی 93 23:36
انشاالله خداوند سایه پدرومادررابالای سرتووبچه ات مستدام نگه داره..
مامان شهناز
پاسخ
مرسی ممنون
♥ مامان مهیلا♥
18 دی 93 0:31
جشن دندونی شهراد جون مبارک این وزن نگرفتن بچه ها آدم و میکشه مهیلا هم دیگه مثل سابق نیست وزنش زیاد نمیره بالا موندم چیکار کنم؟ ولی بی خیال سالم باشن همین بس
مامان شهناز
پاسخ
ممنون مامانی مهیلا. اره واقعا عذاب اوره. خدا کنه کنار سالم بودن یکمم چاق بشن.
ترنم
20 دی 93 8:12
جشن دندونی مبارک همیشه دلتون خوش باشه و زندگیتون پر از جشن باشه عزیزم شهرزاد جونی جای من ببوس خیلی ماه شده
مامان شهناز
پاسخ
سلام ترنم جون. ممنونم عزیزم. همچنین شما.