زندگی من شهرادزندگی من شهراد، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

همه زندگی من و بابایی

22 ماهگی .....روزهای پایانی سال 94.

1394/12/20 9:19
نویسنده : مامان شهناز
375 بازدید
اشتراک گذاری

پسر زیبای من سلام. خوبی صبورم؟؟؟محبتمحبتمحبتمحبت

شرمندتم نتونستم بیام و برات زودتر بنویسم. دیگه عکساتم تلنبار شده همینطور اما کامپیوتر خیلی ویروسی شده و بابا هم طبق معمول وقتش به این کارا نمیکشه و این منم که شرمنده یکی یدونم میشم....خسته

امروز بیست اسفند هست دقیقش رو خواسته باشم بگم ساعت نه و سی دقیقه صبح پنجشنبه هست...بابا رفته بیرون برا کارای اداری و تو هم در خواب نازت هستی  و ابجی جونت هم روی پای من...اگه البته این کارگرا بزارن و پشت پنجره کمتر سر و صدا کنن.کچلکچل

از پست قبلی نزدیک دو ماه و نیم میگذره و طول این مدت کلی اتفاق که بیشترش خوب هستن اوفتاده...پسر من  پیشرفت های زیادی کرده و یه مرد کوچک شده..خیلی فهمیده شده و ....حالا برات مفصل میگم...

مامانی روز پانزدهم خواهر کوچولوت دنیا اوند که اسمشو گذاشتیم النا...دو روز بعدشم من از بیمارستان اومدم و تا دوازده روز بعدشم خونه عزیز بودیم...طول این مدت تو دندون های اسیاب اخری ردیف پایین رو کامل دار اوردی و شکر خدا اشتهات نسبت به غذا خوردن دوباره برگشتن.بوس

اما روزهای اول از  دوری از من و بابا روی اخلاقت خییلی تاثیر گذاشته بود حتی تا اشپزخانه و دستشویی هم نمیتونستیم بریم. بابا بنده خدا جرات نمیکرد روزا حتی برا پنج دقبقه بیاد خونه کارت فقط گریه شده بود. دیگه منم از دلم نمیومد تنهات بزارم حتی یه لحظه.  برا درمانگاه و بخیه کشیدنم که رفتم تو رو با خودمون بردیم. رابطت با النا هم شکر خدا خوبه مث خیلی از بچه ها از حسادت خبری نیست که این خودش جای شکر زیاد داره.

البته من و بابا خیلی مراعات شهرادمون رو میکنیم و  جز در مواقع ضروری النا رو بر نمیداریم. گاهی اگه از دستمون در میره تا نگاهت میکنیم داری چپ چپ نگاهمون میکنی. بغلبغلطول این مدت یه مقدار  کم غذا شدی که هم برا حساسیت وجود خواهرت هست و هم دندون های نوزده و بیستت که دو روز قبل متوجه حضورشون شدم.  هر دو طرف پیله کرده بودن و سمت چپ  یکم هم از لثه بیرون زده بود.....خدا کنه این دوتا هم لیان بیرون تا پرونده کم غذایی و بی اشتهایی گپ گل منم تموم بشه..متنظر

در رابطه با حرف زدنت که خیلی نگران بودن  طول دو هفته اخیر پیشرفت چشم گیر و پرشی داشتی...اونقد ذوق میکنم وقتی چیزی ازت میپرسم جواب میدی که خدا میدونه...بوسبوس.الان اسم بیشتر وسایل که بهت میگم کجاست یا کو بهم نشون میدی و برام میاری....الان مامان...بابا...ننه...آجی...دردر...پوف...جیش...پی پی...نای نای... لالا...جی جی...شیر....سیب...جیکجیک.....یه خوشگلی  سر سفره میگی ته دیگ اده ینی بده دلم ضعف میره....بالا....باشه...گوشی...بوس

تا النا گریه میکنه سریع بهش میگی آجی.سسسس ینی ساکت باش.هر کسی به خونه یا تلفن همراه زنگ میزنه سریع بر میداری میگی الوووو و شروع به حرف زدن میکنی.

هر چیری گم میشه میگم شهراد کو بدو میگی اینااا. حالا اینا کجا هست معلوم نیست. به رضا میگی اضا   شهناز ، شهناا  دایی ، دایی   عمو، عمو   سارا، سایا   توپپ، تپ   بده، اده   پوف، پف  دو ..سه ..بیا...پیشو. پوو

سوار ماشینت میشی همش میگی قاقااا.    یا مدام همه وسایل رو با دست نشون میدی و  میپرسی کیه منم برات میگم بابایی که همه رو برات توضیح میده. تو هم مث ادم بزرگا که میخوان بگن متوجه شدن میگی آآآ ینی فهمیدی. تشویقتشویقتشویقخیلی حرف زدنت رو دوست دارم و روزا با کلمات بیشتری باهات کار میکنم. زمانی النا خوابه و منو تو مشغول کارای مختلف هستیم ازت میپرسم یا میگم تکرار کنی ...ایشالا در اینده هم میریم روی فعل ها..رنگ ها...میوه ها و اعداد. سی دی اموزشی برات خریدیم که زیاد خوشت نمیاد. اما برنامه اموزشی انگلیسی که تلویزیون پخش میکنه با اینکه متوجه نمیشی رو دوست داری.

خونه سازیاتم دوست داری و باهاش بازی میکنی.رابطتت با النا هم بیشتر خوبه ینی جسته و گریخته از گزندت در امان نیست اما بیشتر وقتا نازش میکنی .بغلش میکنی و بوسش میکنی. اما خب به قول بابا طبیعت تو اینه و ما باید بیشتر مراقب باشیم. چشمک

مامانی روزهای اخر سال رو میگذرونیم این اخرین پستیه که برات نوشتم. ایشالا سالی که پیش رو داریم سراسر خوشی و شادی باشه کنار دوتا فرشته دوست داشتنیم. فرشتهفرشتهو من بیشتر و بیشتر شاهد بزرگ شدن و بالندگیتون باشم.  برات روزهای خوبی رو ارزومیکنم. بازم مثل همیشه دنیا دنیا عاشقتون هستیم حتی بیشتر از گذشته و میبوسیمتون من و بابایی هر دو تون رو .بوسبوسبوسبوسبوس

فدای هر دوی شمامحبتمحبتمحبتمحبت

 

پسندها (4)

نظرات (5)

biiitaaa
8 فروردین 95 12:50
در شکفتن جشن نوروز براتون سلامتي و بهروزي، طراوت و شادکامي، عزت و کاميابي را آرزومندم.خيلي خوشحال ميشم عزيزم به منم سر بزنين
مامان شهناز
پاسخ
ممنون مرسی دوست عزیز
ترنم
9 فروردین 95 12:29
شهرزاد جونی عیدت مبارک ایشاله سال خوبی برای تو و آبجی و مامان و بابا باشه . باریک اله که اینقدر خوبی و ا آبجی جونت کنار اومدی مواظب خواهرت باش فدای تو ترنم جان. عید شما هم مبارک. مرسی که یاد ما هستی عزیزم.امیر مهدی رو از طرف من ببوس
گیلدا
14 فروردین 95 18:38
22 ماهگیت مبارک شهرادی آفرین به تو داداشی مهربون مرسی فاطمه جان.
مامان راضی
22 فروردین 95 10:09
انشالله کنار هم خوش باشین همیشه تبریک واس ورود النا خانوم ناااز
fedia
5 اردیبهشت 95 11:15
عزیزم مبارک باشه چه جالب که انقدر فاصله سنیشون کمه و افرین به شما من با ادرین به هیچ کاری نمیرسم شما با یه کوچوله دیگه تازه وب رو هم به روز میکنید واقعا تبریک