بهار 94 و ده ماهه شدن پسرم.
سلام شکوفه بهاری ما. اولین بهارت مبارک پسر خوشگل و ناز مامان.
الان که دارم برات مینویسم شانزدهم فروردین هست. ساعت حدود شش و نیم عصر که تو رو به هزار معرکه خوابوندم تا اگه موفق بشم اولین پست سال جدید رو برات بزارم عشقم. سه روزه دیگه شما ده ماهه میشی و از الان تولد ده ماهگیتو پیش پیش بهت تبریک میگم قند عسلم.
توی این پست حرف زیاد دارم خدا کنه بیدار نشی تا تمومش کنم. این اولین پستیه که توی خونه جدیدمون برات مینویسم. (البته بصورت مفصل) برات بگه مامانی که همونطور برات گفتم روز تولد نه ماهگیت اسباب اوردیم و با کلی زحمت چیدیم. بعدشم بخاطر تنگ بودن وقت از رفتن به تهران و خرید عید منصرف شدیم و چند روز به عید مونده منو خاله زری رفتیم بازار هم برا خودم و هم تو خرید کردیم. حتی بابایی شب عید برا خودش لباس خرید در کل این جابجایی همه کارای ما رو با هم قاطی کرد.
امسال همونطور که برات تو پست اخر سال نوشتم ساعت دو و ربع نیمه شب سنبه سال بز یا گوسفند تحویل شد. که من و تو دقیقه اخر یه دوش گرفتیم و تو موقع تحویل سال خواب بودی منم داشتم برای فردا ناهار خورشت فسنجون بار میزاشتم بابایم پای تلویزیون بود. امسالم مثل سال قبل من سبزه رو اوردم و اولین عیدیم به قول قدیمیا دستلاف بابایی بود.
از فردا هم عید دیدنی و دید و بازدید که مصادف بود با دندان دراوردن تو شروع شدن. دوتا خرگوشی های بالایی باهم. که باعث شد بیشتر اوقات ارامبخش بهت بدم یا ژل بیحسی به لثه هات بمالم تا اذیت نشی و الان با گذشت تعطیلات هر دوتا دندونای خوشگلت جونه زده عشق من. امسال پنج روز اول سال فاطمیه بود و بعد از اتمامش دید و بازدیدها بیشتر شدن. و پسرم اولین عیدی های زندگیشو از خاله ها و عموها دریافت کرد که اگه ایشالا وقت کنم به حسابش بزارم .
روز دهم عیدم عزیزجون سفره ای که برای سالم دنیا اومدنت نذر داشت انداخت و خیلی هم شلوغ بود و مهمون داشتیم. به امد خدا همیشه سالم و سلامت باشی عزیز دلم. سیزده بدرم مثل سالهای قبل رفتیم باغ آقا جون و همه خاله جون ها و دایی رضا دور هم جمع بودیم که خیلی خوش گذشت. و از همش برات عکس گرفتم.
مامانی الان حدود یماه میشه که اینجا اومدیم اما من اصلا بهش عادت نکردم و دوستش ندارم. دلم برا خونه خودمون تنگ شده برا باغچه و گل های خونمون از دیشبم که رفتیم گلدونای وی زیر زمین مونده رو ابدادم بیشتر دلم گرفته. دلم برا لحظه لحظه خونمون تنگ شده خیلی زیاد. خدا کمک کنه دوباره و زود برگردیم خونمو.
پسر یکی یدونم این ماه قد و وزن داشتی که بخاطر فشردگی کارا موکول شد به روزای تعطیل عید و وقتی بردیمت وزنت 9/400 گرم بود که گفتن خوبه. وعده بعدی درمانگاهم واکسن یه سالگیته که ایشالا خدا به راحتی اونم بگذرونه.
الان چند روزه با شنیدن اهنگی دست میزنی و اگرم برای خرابکاری دعوات کنم به نشانه اعتراض داد میزنی و میگی اااااااااه. دیگه داری کم کم به ایستادن مسلط میشی. ماشااله عذا خوردنتم خوب شده و خوابیدنتم همینطور. دیگه اکثرا از غذاهای خودمون بهت میدم که بیشتر از فرنی و حریر بادام دوست داری.. الان چند وقتیه به خوابیدن روی تاپ عادت کردی و بعدش به تخت منتقلت میکنم. و جدیدا میریم بیرون دوست داری بری پشت فرمان و میایستی و کلی ذوق میکنی. و شیطنت هاتم که ماشالا فراوون هر چی من تمیز میکنم و دستمال اصلا فرقی نمیکنه خدا بخیر کنه عزیزم.
فکر کنم که همه چیزو برا گفتم نفسم. حالا میریم سر وقت عکسای یکی یدونم.....
( بیدار شدی و بعد ده دقیه تلاش مجددا خوابت برد. اووووووف)
سفره عیدمون.
شهراد و شکوفه های بادام و شهراد و لاکپشتی در باغ سیزده بدر.
روز اول عید خواستیم بریم عید دیدنی.
چند تا عکس از روز سیزده بدر.
اولین تقویمی که به نام تو چاپ شد و دست مامان علی جون درد نکنه.
روز سفره عزیز جون.
مدل خوابیدن جدیدت و اولین زخمت که زمین خوردی....
و چند تا از خرابکاریات ....
و عکس همینطوری.....
ایشالا همیشه شاد و خندان باشی پسر نازم. الانم که بیدار شدی و شیطونیات شروع شده...... فدای تو بشیم من و بابایی. دوستت داریم تا بی نهایت اینو هیچ وقت یادت نره و میبوسیمت.....