پایان سال 93 و آخرین پست.
پایان سال 93 و آخرین پست. سلام تپش قلب مامان و بابا. شهراد خوشگل و نازم
پسرم بازم شرمندتم که اینبار خیلی دیر شد. اخه بد جور درگیر اسباب کشی بودیم. وبعد جابجایی هم یه هفته طول کشید تا خط تلفن و اینترنت درست بشه عزیزکم.
نفس من الان شب آخر سال نود و سه هست و ساعت دو و ربع سحر شنبه سال نود چهار تحویل میشه. پارسالم چند ساعت مونده به سال تحویل برات پست اخرو گذاشته بودم و اینم اخرین پست امسال هست. که انشاالله امسال هم باهمه خوشی ها و خیر ها و اتفاقات خوش برامون از راه برسه. امسال نوروز به شنبه اوفتاده و همه به فال نیک گرفتن.
برات بگه مامان این ماهی که گذشت و شما نه ماهگی رو پشت سر گذاشتی تقریبا ماه پر خبری بود اول اینکه روز های اول این ماه شما بد جور مریض شدی و چند روز اسهال شدید گرفتی و غذا و شیر کلا دست کشیدی و این باعث شد خیلی وزن کم کنی بعد کلی دارو و مراقبت بهتر شدی اما همین چند روز باعث شد شیر منکه کم بود قطع بشه و تو دیگه نخوردی و تلاش ما هم به تیجه نرسید حتی توی خوابم نمیخوردی و به ناچار برات شیر خشک گرفتیم. و مدتها طول کشید تا از لحاظ وزنی بهتر شدی.
دیگه اینکه ماشاالله از نظر جنب و جوش خیلی فعالی. روزهاییکه من مشغول جم کردن وسایل و بسته بندی بودم با کلی مکافات و زمانی خواب بودی باید انجام میدادم. و انتقال ما دقیقا روز تولدت انجام شد. الان خونه ایکه امدیم بزرگتر از خونه خودمون هست و و تو هم اتاقت جدا شده. توی روزای پر کار دایی رضا و زن دایی و خاله زری کمکمون کردن وگرنه کار پیش نمیرفت و شما هم پیش عزیز و اقاجون بودی و این باعث شد که دیگه وقتی توی جمعی هستی گریه نکنی و کلا با محیط شلوغ عادت کنی. . ازین بابت خیلی خدشحالم قندعسلم .
بعد از جابجایی هم یکی دو روز با خاله زری رفتیم یکم لباس برات خریدیم و در کل خریدای عید امسال خیلی هول هولکی انجام شد.فدای قد و بالای پسر خوشگل و خوش خنده خودم برم که هرچیزی میپوشه بهش میاد.
مامانی از پیشرفتات بگم که دوران چهار دست و پا رو پشت سر گذاشتی والان همش دست به جای وایمیستی. و چند ثانیه هم می ایستی مستقل. و برای بالا رفتن پله خیلی حرفه ای عمل میکنی. جدیدن هم میگم شهراد بوس بده سرعت دهنتو باز کرده میاری جلو.
برات اهنگ شاد میزارم به روش خودت نای نای میکنی. شکر خدا اینجا خوابت خوب شده و هر قت بخوابی دو سه ساعت میخوابی و بعدش کلی سرحالی برات تاپتم وصل کرده دایی رضا و خیلی دوس داربی و ذوق میکنی و این روزها که زمان میگذره هر لحظه برای ما قیمتی تر میشی تا جایی که حنی نمیتوا یه دقیقه به زندگی بی تو حتی فکر کرد. لینقدر بوست میکنم و میچلونمت که خودم خسته میشم.
راستی مامانی با دوستای وبلاگیا یه گروه درس کردیم و دیگه با همه ملمانیا و خانواده هاشون خیلی صمیمی شدیم. و همو دیدیم و در کل دوستای خوبی شدیم برا خودمون.
دیگه فکر کنم همه چیزو برات گفتم. اگه بابا کامپیوتر رو راه انداخت عکساتم برا میزارم. وگرنه توی یه پست فقط برات عکساتو میزارم.
قربون خنده هات و شلوغ کاریات بشیم من و بابایی هر دو
مامانی الان ساعت بیت دقیقه به یازده شبه. نزدیک سه ساعت و نیم به تحویل سال مونده. یه دنیا عشق و خوشی و ارزوهای قشنگ و سلامتی و زیبایی و زندگی و .....برای تو فرشته کوچولو و نازم ارزو دارم. میبوسمت و دنیا دنیا عاشقتیم. بیست و نهم اسفند نود و سه.......
