سونوگرافی تعیین جنسییت.
دردونه مامانی سلام. خوبی گل پسرم؟
مامانم خوبه و سر حال تر از همیشه. .
می خوام داستان سونوگرافی رفتنم رو بگم و تعیین جنسیت.روز اول بهمن بابایی موقع برگشت از اداره برام نوبت گرفت واسه فردا صبح ساعت 9:30 دقیقه. بابایی گفت فردا باید تنها بری چون من سمنان جلسه دارم.
خیلی پشیمون شدم. کاش میذاشتم برا یه روز دیگه که باباییم بتونه بیاد.ولی خب نمیشد کاریش کرد باباییم با تمام ذوقش مجبور بود بره.
و فردای اون روز ساعت هفت رفت و من با یه دنیا استرس تنها موندم. منم ساعت معین توی مطب حاضر شدم. خوشبختانه خلوت بود و سریع نوبت من شد. زیر لب آیت الکرسی می خوندم که یه وقت مشکلی نداشته باشی و همه چیز طبیعی باشه.
دکتر ملکی خیلی مهربان و خوشرو هست و شروع کرد به بررسی وضعیتت و دستیارشم مشخصات رو ثبت می کرد.. دکتر گفت:جنسیت پسر!! گفتم :پسره؟؟ گفت: آره مگه بده؟ گفتم: برا منکه فرقی نداره ولی فکر کنم باباش بیشتر دختر خواسته باشه.
بعدشم درمورد تکونات گفتم که دکتر گفت معمولا هفته نوزده شروع به تکون می کنن. پسرتون زود راه افتاده. بعدشم صدای قلبتو شنیدم و در مورد سالم بودنت هم شکر خدا همه چیز عالی بود. دستای کوچولوت بسته بود که دکتر چند بار زد روی دلم تا انگشتای نازتو باز کردی،پنج تای کامل. که انگار دستای بابایی کوچیک شده بودن. وزنتم توی هفته که الان هستی 250 گرم بود.همش یه ذره ای پسر مامان!!
به بابایی منتظر پیام دادم. بعدشم خاله زری و عزیزجون زنگ زدن و تبریک گفتن. امروز عزیز و آقاجون همراه خاله منیره اینا دارن میرن تهران استقبال خاله شهلا اینا که از کربلا میان
منم چون تنها بودم رفتم خونه خاله زری و به مامان بابایی زنگ زدم که خیلی خوشحال شد و برامون دعا کرد. خلاصه تا عصر که اومدم خونه و بابایی هم تازه رسیده بود.
منم برگه سونو رو بهش دادم و همه جاشو خوند و جنسیت که نوشته بودنxy گفتم ناراحتی؟ گفت: اصلا. برای من فقط سالم بودنش مهمه فقط همین. میتونم بگم حتی خیلی بیشتر هم ذوق کرد. بعدشم کلی مامانی رو ناز کرد و از خودش احساسات نشون داد و آخرشم گفت:برات یه کادو خوب میخرم.
وقتی هم پسرمون دنیا اومد بزرگترشو میخرم. اون روز یه روز عالی توی زندگی من بود پر از هیجان و احساسات . . . که من و گل پسر و بابایی شریک بودیم در کنار هم. . . پسر منی!!!!