ىو سال و نيمگی و سومین یلدای شهراد....
سلاااااااام پسر قشنگم.... خوبی عشقم....نمیدونم از شرمندگی چی بنویسم...رو سیاهم مامانی . باورم نمیشه شش ماهه برای خوشگلم نتونستم بیام و بنویسم...
اما دیگه نمیزارم اینجوری بشه... الان که دارم برات مینویسم اواسط دی هست و النا یازده ماهش پرشده و شهراد خوشگلم هم سی ماهگیش تموم شده...فدای دوتاتون بشم من دنیای من هستین....
مامان برات بگه بعد تولد دو سالگیت تا الان روز ها مثل برق و باد دارن میگذرن و فسقلی های من دارن تند تند بزرگتر و عاقل تر و البته شیطون تر میشن...
روزهای تابستون جایی مسافرت نرفتیم بخاطر کوچولو هامون...صبر کردیم حداقل یکم بزرگتر و فهمیده تر بشین که هم شما و هم ما زیاد اذیت نشیم ایشالا اگه خدا عمری بده این تابستون....فقط در حد پارک و بازی و یه شبم با خاله ها دسته جمعی رفتیم شاهرود تفریح که خیلی خوش گذشت..
و دیگه اتفاق خاصی نیوفتاد... هنوز برا از پوشک گرفتنت اقدام نکردم .چون با وجود النا نمیشه همت کرد و تمام و کمال وقت گذاشت چند بار شروع کردم اما دیدم واقعا نمیشه. حالا ایشالا از فردا تصمیم دارم که به صورت جدی دوباره شروع کنم تا ایشالا تا عید تموم بشه و نفس من راحت بشه...
. الان مدتیه که خوب حرف میزنی. امروز بهم میگفتی آخ جیشم ریخت ...گفتم خب مامانی تو پوشکت جیش کن ...گفتی نه فقط دسشویی...به این نتیجه رسیدم امادگی داری...یا میگی منم مث مانی خاله برم دسشویی... و هر قتم پی پی میکنی یا داری اطلاع میدی....خدا کنه تموم بشه این مورد هم با توکل به خدا...
حرف زدنت که عالی قشنگ حرف میزنی...شبا موقع خواب ینی سر منو میخوری هی میگم بخواب مامانی میگه نمیخوام نمیخوابم بعد اونقدر حرف میزنی که النا رو بیدار میکنی کلا مکافات داریم برا خوابیدنت
پسرم خیلی با ادبه اگه صد بار از در بری بیرون و بیای دوباره تو او حتما سلام میکنه...یه چیزی میخواد بهش میدم میگه ممنون مرسی . هر وقت نشستم میاد بغلم میکنه میگه مامانی دوستت دارم دنیاااا.البته اینا همه واکنش هایی از طرف ما بوده که تاثیر گذار بوده
و یه کار خوب که میکنه دیگه تو ماشین اذیت نمیکنه وسط ماشین وایمسته دیگه نه پشت فرمان میره نه گریه...اصلا...خدا رو شکرررر دیگه تموم شد...اما همچنان شیطنت های تو خونه ایش هس که اونا عیبی نداره غیر چند تاش...مثلا میدونه النا از داد و جیغ میترسه و گریه میکنه اما گاهی داد میزنه و اونم گریه...یا از پشت در بسته هم میترسه که هی در اتاق رو میبنده و ابجیش گریه میکنه...یا حول دادن ها...
دیگه چی بگم عزیزم شهراد هست و یه دنیا بچگییییی عیب نداره مامانی دقیقا الان وقت شیطنت هست دیگه..دیگه چی بگم برات..... راستی امسال سومین یلدای شهرادم بود...و واقعا خوش گذشت..
.اول خونه خودمون بعد رفتیم یه سر خونه ننه که عمو حسین اینا اونجا بودن بعدم خونه عزیز که بازم همه خاله ها بودن اونجا...و اتفاق قشنگ اونشب غیر از در کنار بزرگتر ها بودن برف تندی که تا صبح باریدو همه جا به زیر برف شده بود...بسیار زیبا همه مردم از خودشون عکس میگرفتن...
و چند روز بعدش بهمراه خاله مبینا رفتیم برف بازی که خیلی خوش گذشت...
دیگه رویداد های شش ماه اخیر همینا بود عزیز دلم.... ایشالا به امید خدا پست بعدی اخرین پست قبل عید نوروز....میبوسمت عشقم
عکس های اتلیه دو سالگی و شش ماهگی شهراد و النای عزیزم
اینم یه سری عکس که بعد از تولد دو سالگیت تا الان بهت بدهکار بودم
یه شب عالی پارک شاهرود
صبح ها تا ابجی بیدار میشد میومد سر وقتت و بیدارت میکرد اما الان تا بیدار میشه سریع از اتاق میارمش بیرون
صحنه های جالب خواب خواهر برادری که اتفاقی دیدم
اولین عکس پرسنلی شهرادی...
تولد ده ماهگی النا
یلدای 95.سومین یلدای شهراد و اولین یلدای النا
اماده رفتن به تولد پرستو خاله
چند تا عکس دیگه هم بود که انگاری مورد داشت باید درستش کنم و برات بزارم. مامانی دنیا دنیا عاشقتم مثل همیشه مثل هر روز... بدون که نفس من به نفس شما دوتا عشقای من بنده....و طبق معمول خدا رو برای دادن هر دوتا تون هزاران بااااار شکر میکنم