شمارش معکوس تا آخر سال.
سلام پسر مامان خوبی؟چه خبرا؟ طرفای شما هم بهار اومده؟
منم خوبم و اینجا هم همه چیز عالی و قشنگ شده .
برای امید زندگیم بگم کارام دیگه تموم شده و چقدر خسته شدم گلم.
و اینم قیافه من بعد این همه کار.
فقط یکم خریدامون مونده.البته بابایی به اینکه الان همه چیز خریده بشه اعتقادی نداره. میگه اکثر جنسای توی بازار جالب نیست.ولی من جدای از این جریانات هنوز ذوق بچگی هامو دارم.
آخه وقتی بچه بودیم از یه ماه مونده به عید با عزیزجون می رفتیم بازار و از نوک انگشت تا مغز سرمونو می خریدیم و تا عید هر کی میومد خونمون میاوردیم و بازار میکردیم.و روز اول عیدم صبح اول وقت زودتر از همه لباسهای جدیدمونو می پوشیدیم و چقدر جلوتر از اینکه به عید دیدنی بریم می رفتیم توی کوچه تا همه ما رو ببینن.الانم معتقدم برای سال نو همه چیز باید تمیز و جدید باشه.
حالا بگذریم و بریم سر وقت جوجه تند و تیز خودم که این روزا حسابی مشغول جنب و جوش شدی و یه لحظه هم نیست که آروم و قرار داشته باشی.
من تو هر شرایطی هم که باشم نشسته، خوابیده،در حال راه رفتن تو برا خودت پیاده روی داری عزیزم. اطمینان دارم پر تحرک بودنت مثل خودمه. آخه با وجود تو هم تحرک من کم نشده. الانم که آهنگ های شاد آخر سال رو تبلیغ میکنن بازم نمیتونم سر جام بی تفاوت بشینم و با هم یه نای نای ملایم مادر و پسری داریم. . . !!
عشق مامانی شبها وقتی بابایی تو خواب عمیقش داره خروپف میکنه ما دوتا تا نیمه شب بیداریم. من بیدار و تو هم پا به پایه مامانی بیدار! بعضی از شبها هم که خیلی بیخواب میشم از تو خبری نیست یکم سر به سرت میزارم میرم یه چیز شیرین میخورم و منتظرت تا بیدار بشی.
قربون پسر خودم برم که از قرار معلوم مزاجشم به من رفته.و زیاد اهل شیرینی جات نیستی برعکس بابا رضا که برا شیرینی و شکلات اشکش در میاد.
کوچولویه من با یه سیب هم کارش راه میوفته و پا میشه د . . . برو ک . . . . رفتی.
منم میخندم از وول خوردنات و بعد از کلی بیدار بودن وقتی که شب به نیمه میرسه دوتایی از خستگی از حال میریم در حالی که بابات هنوز در عمق خوابشه. بنده خدا بابا رضای مظلوم با ما مادر و پسر بلا چکار کنه بعدا.. . .
عشق مامانی وقتی لگد میزنی اونقدر دلم برات میسوزه پیش خودم میگم تا کی باید نی نی من توی جای به این تنگ و تاریکی بخوابه و بعدش بهت دلداری میدم و میگم پسرم نترسی من و بابایی همین جاییم. خیلی زود میای پیشمون. دیگه چیزی نمونده. . . صبور باش. بابا میگه غصه نخور نی نیمون از اول همون جا بوده و بهش عادت داره. و جاشو دوست داره ومنم آروم میشم.
وای طفلک من از اول سال سه ماه کامل باید اون تو باشی هنوز و من دیگه داره صبرم سر میاد چکار کنم با این همه انتظار . . .