شهرادم یک و نیم ساله شد!!!
شهرادم :
من همیشه فکر میکردم کلی طول میکشد تا نی نی ها هجده ماهه بشن ولی امروز فهمیدم که اصلا هم اینطور نیست و چشم بهم بزنی هجده ماهه شدند و دیگر مثل یک ادم کوچولو این طرف و انطرف میروند....آدم را میخندانند.... حرص میدهند... شاد میکنند..... می ترسانند.... و یک عالمه خاطره قشنگ درست میکنند....
پسر نازم طول این هجده ماه زندگی با تو دنیای ما عوض شد. خودت هم نمیدانی با ان جثه کوچکت زندگیمان را از این رو به ان رو کردی...
سه نیم سال را هر لحظه با تو گذراندیم، با لمس بدنت و استشمام بوی ناب تنت آنقدر کیف ها کردم که حتی نمیتوانم وصفش کنم....
لحظه های جدیدی که قبلا تجربه اش را نکرده بودم و شاید در زندگی هر کسی فقط یکبار اتفاق بیوفتد... لحظه های بکر پر از استرس ، هیاهو و زیبایی....
اولین باری که چشمانم آن بدن کوچک پفی و خوشگلت را دید..... اولین باری که بهت شیر دادم و انگشتان ظریفت را در دستانم نوازش کردم....اولین باری که نگاه کج و ماوجت را به صورتم انداختی.... اولین باری که گریه کردی و خندیدی..... اولین باری که غلت زدی و چهار دست و پا رفتی....
نمیدانی چه احساس خاصیست که اولین قدم برداشتن تکه ای از وجودت را ببینی که با ان پاهای کوچکش سعی میکند تعادل داشته باشد....
پسرم شاید تنها وقتی میتوانی حال مرا بفهمی که خودت صاحب فرزندی شوی. آنوقت میشوی حال امروز من..
وقتی بعد مدتها بی خوابی و نا ارامی اولین دندانت نیش زد، انگار دنیا را به من دادند . همه خستگی هایم به یکباره فراموش شدند...
اولین کلماتت... بابا...ماما...شیرینی کلامت همراه با خنده های بلند و ذوق های کشدارت...همه دلخوشی و تفریح وصف نشدنی ما است...
همه این اولین ها را تو خلق کردی بی انکه بدانی چه معجزه هایی آفریدی و امروز که هجده ماهه شدی من برای داشتن فرشته دوست داشتنی و شایسته ای همانند تو خدا را شاکرم....
برای همه چیزت.. سلامتیت...زیباییت...هوش و ذکاوتت... شیطنت هایت و شیرین کاری هایت که باعث شیرینی زندگی کوچک ما شده....
خدا را برای همه عمرم شکر میکنم برای دادن هدیه بی نظیر و بی مانندش..... زندگی من هجده ماهگیت مبارک.....نفس من.... دنیای من...... شهرادم!