زندگی من شهرادزندگی من شهراد، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

همه زندگی من و بابایی

هفده ماهگی و آبجی جدید و دندون های نو رسیده

1394/8/13 2:27
نویسنده : مامان شهناز
589 بازدید
اشتراک گذاری

سلام زندگی مامان و بابا.  پسر ناز و خندون و خوشگل ما .. خوبی نفسم.....محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

این مدت که نبودم کلی اتفاق افتاد. کلی خبر  های خوب و بد برات دارم . اول  یه خبر مهم و اونم  اومدن یه عضو جدید به خونمونه. یه فرشته ناز و دوست داشتنی مثل خودت. خوشگل من ایشالا تا حدود سه ماه دیگه ابجی دار میشی. یه خواهر کوچولو که اول همبازیت و در اینده هم همراه و سنگ صبور توی زندگیت باشه. هر چند این خبرو خیلی جلو تر برات گفته بودم....اما خب این به صورت علنی و رسمیش هست دیگه.... اومدن ابجی کوچولوت مبارکت باشه عزیز دلم...

اما خبر خوب دوم   اینکه پسرم از شر چهار تا دندون نیش دیگه راحت شد و بعد از کلی بی حالی و بی اشتهایی و مریضی این چهار تا دندون توی یه ماه در اومدن اول دوتا بالاییا و بعدم پایینی ها که به خیری و خوشی پرونده دندون های نیشت بسته شد..الان عشق من شانزده تا دندون داره و دیگه راحت میتونی میوه و غذا ها رو بجویی...

                   

خبر اخر که زیادم خوب نیست حال نه چندان جالب منه که بخاطر بارداری دوم زیاد حالی ندارم و کلی درد و ناراحتی دارم. که مفصلش رو توی وب ابجی نوشتم.  اما خوشگلم بهت قول میدم تا جایی توان داشته باشم نمیزارم سر سوزنی ناراحتی . کمبود یا بی محبتی داشته باشی. تو همه زندگی منو بابایی هستی کسی که با اومدنت دنیای ما و زندگی ما دگرگون شد...... این رو هیچ وقت یادت نره.... تو همیشه در جایگاه خودت باقی خواهی ماند.... همینطور که تا حالا بودی به بعدم خواهی بود ....

این چند وقته بخاطر اسباب کشی یا دکتر و اخرین بارم بستری شدن چند روزه من  و بودن پیش عزیزجون کلا روابط اجتماعیت بالا رفته الان خیلی با بقیه بچه ها جور  هستی و بازی میکنی. هر چند این چند روزه بیمارستان چند سال برام گذشت موقع خوردن غذا و خواب همش بفکرت بودم که تو چکار میکنی تو هم غذا تو خوردی و خوابیدی یا گرسنه ای ...

خلاصه رویای من این چند روز مث کابوس بود برام تا اینکه وقتی  از بیمارستان مرخص شدم و اومدم خونه عزیز  تو سر سفره ناهار بودی تا منو دیدی چنان ذوقی کردی  و  دوییدی بغلم و بعدش یدفه زدی زیر گریه و تندتند منو میزدی خوب میفهمیدم که  داری با همه وجود نسبت به دوری و دلتنگی و ناراحتیت واکنش نشون میدی بعد اینکه ساکت شدی روی پاهام خوابت برد و منم فقط بوت میکردم و اشک میریختم.... بس که دلتنگ بوییدنت شده بودم سیر نمیشدم.... ناراحتی تو تا شب ادامه داشت اما بعدش همون پسر خندان و خوشگل خودم شدی و باز شروع کردی به بازی کردن و ذوق کردن...

                          

ازین جریانات که بگذریم این روزها عزیزک من خیلی شلوغ و پر جنب و جوش شدی مدام درحال یه خرابکاری همه جا رو بهم میریزی. یا اسباب بازیاتو میریزی وسط کلا با همه چیز کار داری.  من و بابا مدام باید در حال پیدا کردن وسایلمون از جاهای اجیب و غریب باشیم.

سوییچ ماشین رو از توی کابینت و ظرف سیب زمینی و پیاز ....کنترل تلویزیزن رو از سبد اسباب بازیات... شیشه شیرت هر وقت تموم میشه باید سریع ازت بگیرم وگرنه برا پیدا کردنش کلی مکافات دارم و دیگه شیطنت های پشت سر هم از ریختن ماست و عسل روی فرش تا خالی کردن کل کابینت ها در هر روز که دیگه الان همشو مسدود کردم و شکر خدا نمیتونی درشو باز کنی... اگرم دیگه خیلی کلافه بشی و بیکار تو خونه راه میری و  اواز میخونی یا الکی گریه میکنی که باز بیام نازت کنم و کلی بوس که قانع بشی. صحبت چندانی نمیکنی اما خیلی حرف میزنی بارم کلمات نامفهوم.

جدیدا یاد گرفتی غیر مامان صدام میکنی شناااا  شنااااا و منم هی باید بگم بلهههه باز صدا میکنی. غذا خوردنت کم شده اکثرا بی اشتهایی تا قاشق طرفت میگیرم سرتو میکنی اونطرف و میگی نه نه...با کلی مکافات باید چند تا قاشق بخوری...برا سرفه هات برده بودمت پیش دکترت که از ماه پیش دویست گرم اضافه کردی. الان وزنت رسیده به 11.5 کیلو...

                           

این روزا خیلی به بابایی وابسته شدی بنده خدا جرات نمیکنه بیاد خونه. به محض رسیدنش به خونه اول کلید ماشینو ازش میگیری بعدم میری بغلش و دیگه پایین نمیای موقع رفتنشم کلی گریه میکنی.... و باباییم بیش از حد و اندازه نازتو میکشه. خوشگل مامان این بود اتفاقات شیرین و تلخ این مدت اخیر  ایشالا دیگه خبر بدی برات ننویسم و همش خوبی و سلامتی خوش خبری باشه عزیز دلم دوستت داریم مثل همیشه دنیا دنیا و عاشقتیم تا وقتی زنده ایم و نفس میکشم.... بوسبوسبوسمحبتمحبتمحبت

تو و مانی خاله مبینا  روز های اخر خونه قبلی که اومده بودن کمکمونخندونک

یکی از خرابکاریات که کلی تمییز کاری لازم داشت و تا دو روز خونه بوی کاکائو میدادکچل

اینم یکی دیگه از خرابکایات که اگه متوجه نشده بودم معلوم نبود چی میشد. لباست و جوراب بابا و چند تا شکلات رو توی بخاری قایم کرده بودیکچل

خوشگل پسرم در حال دلربایی برا مامانشبوس

یروز محرم که خواستیم بریم بیرون داره موهاشو برس میکشه اونم با برس منتعجب

اینم ماشین جدیدت که دوسش داری و همه مدل سوارش میشیزبان

                  

                             تا بعد به خدا میسپرمت ... نوزدهم /ابان/ نود و چهار

پسندها (5)

نظرات (12)

مامان گیلدا
20 آبان 94 19:37
ای جونم پسر وروجکم 17 ماهگیت و مرواریدای جدیدت مبارک باشه. ایشالله خواهر کوچولوتم به سلامتی دنیا بیاد تا با هم بیشتر شیطونی کنین
مامان شهناز
پاسخ
ممنون فاطمه جان ان شاالله
زهرا اسدی
20 آبان 94 20:00
سلام دوست عزیز وبلاگم را آپدیت کردم با مطالب جدید فقط به خاطر تو دوست عزیز اگر خواستی مطالبشو کپی کن برای خودت خوشحال میشم توی ذهن بقیه مطالبم نقش مثبت داشته باشند اینم آدرسش : http://goo.gl/HspNCO اگه اجازه میدی لابه لای مطالبت منم جایی داشته باشم اگر دوست داشتی لینکم کن و برای پیام بزار
فاطمه^فائزه
22 آبان 94 14:34
ای جان به سلامتی انشالله صحیح و سالم بیاد بغلتون مبارک باشه شهراد جون آبجی دار شدنت وااااای چ خرابکاری هایی از همه بدتر اون بخاریه هس
مامان شهناز
پاسخ
مرسی ابجی های گل که بهم سر زدین
مامان مهنا
23 آبان 94 2:15
ای جان چقدرشیرین و دوست داشتنی هستی عزیزم چه خوب که به زودی ابجی خوشگلت به دنیا میاد و همبازی هم میشین میبوسمت
مامان شهناز
پاسخ
فدای تو لیلی جون. لطف داری
ترنم
23 آبان 94 7:59
17 ماهگیت مبارک گل پسری ایشاله آبجی خوشگلت سالم و سرحال بیاد پیشتون و حسابی خوشحالتون کنه خیلی شیطون شدی طفلی مامانت با این وضع همش باید دنبال شیطونیای تو باشه
مامان شهناز
پاسخ
ممنونم ترنم جان... اره دیگه چاره چیه
مامان و بابایی
23 آبان 94 14:37
ماشا.. به پسرمون
مامان راحله
23 آبان 94 17:38
شیوا مامان بهراد
27 آبان 94 14:36
سلام شهراد جون خوبی خاله دندونهای جدیدت مبارک باشه. مامان شهراد ایشالا این روزهای سخت تموم میشه و چهار تایی سالم و شاد پیش هم زندگی میکنید
مامان شهناز
پاسخ
مرسی شیوا جون... ان شا الله.....فدای تو
♥ مامان معصومه ♥
3 آذر 94 16:28
ماشالله به اقا شهراد گل و گلاب مبارکه آبجی جدیدت دوستت دایم خیلی زیاد مواظب خودت باش
مامان شهناز
پاسخ
فدات معصومه جان.... مهیلای ناز و ببوسش از طرفم
مامان محدثه
7 آذر 94 16:08
عزیزم فدات بشم من خیلی دوست دارم عشق خاله مراقب خواهر کوچولو و مامان مهربونت باش مرد کوچولوی من
مامان شهناز
پاسخ
قربونت محدثه جونی....فدات
مامان نجمه سادات
13 آذر 94 12:03
سلاااام از اون یکی وب این یکی وب رو پیدا کردمدوتا زایمان مثل هم داریم و سن بچه ها تقریبا یکیه
مامان شهناز
پاسخ
سلام مامانی. ایشالا که دوستای خوبی برای هم باشیم.
مامان دلسا
16 آذر 94 16:44
آخی اینقد غصه خوردم اون لحظه که از بیمارستان اومدی. انشاله نی نی نازتم به سلامتی دنیا بیاد مراقب خودت باش
مامان شهناز
پاسخ
اره آذر جون الانم همش استرسم برا شهراد که وقتی نباشم