هفده ماهگی و آبجی جدید و دندون های نو رسیده
سلام زندگی مامان و بابا. پسر ناز و خندون و خوشگل ما .. خوبی نفسم.....
این مدت که نبودم کلی اتفاق افتاد. کلی خبر های خوب و بد برات دارم . اول یه خبر مهم و اونم اومدن یه عضو جدید به خونمونه. یه فرشته ناز و دوست داشتنی مثل خودت. خوشگل من ایشالا تا حدود سه ماه دیگه ابجی دار میشی. یه خواهر کوچولو که اول همبازیت و در اینده هم همراه و سنگ صبور توی زندگیت باشه. هر چند این خبرو خیلی جلو تر برات گفته بودم....اما خب این به صورت علنی و رسمیش هست دیگه.... اومدن ابجی کوچولوت مبارکت باشه عزیز دلم...
اما خبر خوب دوم اینکه پسرم از شر چهار تا دندون نیش دیگه راحت شد و بعد از کلی بی حالی و بی اشتهایی و مریضی این چهار تا دندون توی یه ماه در اومدن اول دوتا بالاییا و بعدم پایینی ها که به خیری و خوشی پرونده دندون های نیشت بسته شد..الان عشق من شانزده تا دندون داره و دیگه راحت میتونی میوه و غذا ها رو بجویی...
خبر اخر که زیادم خوب نیست حال نه چندان جالب منه که بخاطر بارداری دوم زیاد حالی ندارم و کلی درد و ناراحتی دارم. که مفصلش رو توی وب ابجی نوشتم. اما خوشگلم بهت قول میدم تا جایی توان داشته باشم نمیزارم سر سوزنی ناراحتی . کمبود یا بی محبتی داشته باشی. تو همه زندگی منو بابایی هستی کسی که با اومدنت دنیای ما و زندگی ما دگرگون شد...... این رو هیچ وقت یادت نره.... تو همیشه در جایگاه خودت باقی خواهی ماند.... همینطور که تا حالا بودی به بعدم خواهی بود ....
این چند وقته بخاطر اسباب کشی یا دکتر و اخرین بارم بستری شدن چند روزه من و بودن پیش عزیزجون کلا روابط اجتماعیت بالا رفته الان خیلی با بقیه بچه ها جور هستی و بازی میکنی. هر چند این چند روزه بیمارستان چند سال برام گذشت موقع خوردن غذا و خواب همش بفکرت بودم که تو چکار میکنی تو هم غذا تو خوردی و خوابیدی یا گرسنه ای ...
خلاصه رویای من این چند روز مث کابوس بود برام تا اینکه وقتی از بیمارستان مرخص شدم و اومدم خونه عزیز تو سر سفره ناهار بودی تا منو دیدی چنان ذوقی کردی و دوییدی بغلم و بعدش یدفه زدی زیر گریه و تندتند منو میزدی خوب میفهمیدم که داری با همه وجود نسبت به دوری و دلتنگی و ناراحتیت واکنش نشون میدی بعد اینکه ساکت شدی روی پاهام خوابت برد و منم فقط بوت میکردم و اشک میریختم.... بس که دلتنگ بوییدنت شده بودم سیر نمیشدم.... ناراحتی تو تا شب ادامه داشت اما بعدش همون پسر خندان و خوشگل خودم شدی و باز شروع کردی به بازی کردن و ذوق کردن...
ازین جریانات که بگذریم این روزها عزیزک من خیلی شلوغ و پر جنب و جوش شدی مدام درحال یه خرابکاری همه جا رو بهم میریزی. یا اسباب بازیاتو میریزی وسط کلا با همه چیز کار داری. من و بابا مدام باید در حال پیدا کردن وسایلمون از جاهای اجیب و غریب باشیم.
سوییچ ماشین رو از توی کابینت و ظرف سیب زمینی و پیاز ....کنترل تلویزیزن رو از سبد اسباب بازیات... شیشه شیرت هر وقت تموم میشه باید سریع ازت بگیرم وگرنه برا پیدا کردنش کلی مکافات دارم و دیگه شیطنت های پشت سر هم از ریختن ماست و عسل روی فرش تا خالی کردن کل کابینت ها در هر روز که دیگه الان همشو مسدود کردم و شکر خدا نمیتونی درشو باز کنی... اگرم دیگه خیلی کلافه بشی و بیکار تو خونه راه میری و اواز میخونی یا الکی گریه میکنی که باز بیام نازت کنم و کلی بوس که قانع بشی. صحبت چندانی نمیکنی اما خیلی حرف میزنی بارم کلمات نامفهوم.
جدیدا یاد گرفتی غیر مامان صدام میکنی شناااا شنااااا و منم هی باید بگم بلهههه باز صدا میکنی. غذا خوردنت کم شده اکثرا بی اشتهایی تا قاشق طرفت میگیرم سرتو میکنی اونطرف و میگی نه نه...با کلی مکافات باید چند تا قاشق بخوری...برا سرفه هات برده بودمت پیش دکترت که از ماه پیش دویست گرم اضافه کردی. الان وزنت رسیده به 11.5 کیلو...
این روزا خیلی به بابایی وابسته شدی بنده خدا جرات نمیکنه بیاد خونه. به محض رسیدنش به خونه اول کلید ماشینو ازش میگیری بعدم میری بغلش و دیگه پایین نمیای موقع رفتنشم کلی گریه میکنی.... و باباییم بیش از حد و اندازه نازتو میکشه. خوشگل مامان این بود اتفاقات شیرین و تلخ این مدت اخیر ایشالا دیگه خبر بدی برات ننویسم و همش خوبی و سلامتی خوش خبری باشه عزیز دلم دوستت داریم مثل همیشه دنیا دنیا و عاشقتیم تا وقتی زنده ایم و نفس میکشم....
تو و مانی خاله مبینا روز های اخر خونه قبلی که اومده بودن کمکمون
یکی از خرابکاریات که کلی تمییز کاری لازم داشت و تا دو روز خونه بوی کاکائو میداد
اینم یکی دیگه از خرابکایات که اگه متوجه نشده بودم معلوم نبود چی میشد. لباست و جوراب بابا و چند تا شکلات رو توی بخاری قایم کرده بودی
خوشگل پسرم در حال دلربایی برا مامانش
یروز محرم که خواستیم بریم بیرون داره موهاشو برس میکشه اونم با برس من
اینم ماشین جدیدت که دوسش داری و همه مدل سوارش میشی
تا بعد به خدا میسپرمت ... نوزدهم /ابان/ نود و چهار