زندگی من شهرادزندگی من شهراد، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

همه زندگی من و بابایی

دختر یا پسر ؟؟؟

همه دنیای من سلام. خوبی مامان جون؟ منم خوبم و دل تو دلم نیست که بدونم فرشته کوچولوم چیه؟؟ دو روز قبل رفتم دکتر و خانم دکترم همه آزمایشاتی که انجام شده بود رو بررسی کرد و گفت همه چیزت خوبه و برام قرص آهن و ویتامین نوشت که یه وقت جوجو کم و کسری پیدا نکنه. و دیگه اینکه برا اول بهمن واسم سونوگرافی نوشت هم ناهنجاری جنین و هم تعیین جنسیت!            میدونی کوچولوی من،بابایی خیلی دوست داره تو دختر باشی چون خواهر نداشته کلآ دختر بچه ها رو دوست داره.منم دلم می خواد یه دختر ناز مامانی داشته باشم. اما یه وقت به دلت نیاد عشقم. اگرم پسر باشی بازم برای ما عزیز و مق...
23 دی 1392

دلخوشی من.

گاهی دلش تنگ است. گاهی دلش درد دارد. گاهی دلش می سوزد. گاهی دلشوره گاهی دلهره اما من این روزها دلخوشم دلخوش به فردا ها دلخوش به رویاهایی که با تو تمام می شود. خدای من این دلخوشی ها را از من نگیر.   ...
17 دی 1392

شب یلدا و تولد نی نی خاله مبینا

جوجوی من سلام. خوبی عشقم؟ زمستون شروع شده ات چطوره؟             هم نفس مامانی امسال یکی از بدترین یلدا ها رو گذروندیم. میگم بد از این نظر که وقتی عزیزجون و خاله مبینا بیمارستان بودن بقیه خاله جونها هم رفتن یه جای دیگه و من و بابایی خیلی حوصلمون سر رفته بود. رفتیم کلی تو خیابونها دور زدیم ولی بازم حوصلم سر جاش نیومد. همش افسوس می خوردم که چرا ما دور هم جمع نیستیم. ولی با تموم این حرفا گذشت . . . بزار از این حرفای کسلی بیایم بیرون. امسال یلدا برامون یه مهمون کوچولو آورد. امروز صبح نی نی خاله مبینا به دنیا اومد. یه پسر ریزه میزه که فقط گریه میکنه. اسمشم گذاشتن "مان...
11 دی 1392

یک خطر بزرگ از سرمون گذشت

سلام عشقم. خوبی عزیزم؟؟ نمیدونم تو هم متوجه شدی یا نه ! توی هفته 8 که شب اول محرم هم بود برای ایمپلنت دندان بابایی رفتیم سمنان. عزیز جون و آقا جونم با ما بودن بنده خدا ها برای عیادت عموی من که توی I C U بستری بود همراه ما بودن. اون روز ایمپلنت انجام نشد و بجاش پیوند استخوان زدن و نوبت  زدن برا دو ماه بعد. موقع برگشت بارون شدیدی میومد هم تو سمنان هم گردنه آهوان. متوجه بی حالی بابایی شده بودم.من و آقاجون بهش گفتیم اگه حالت خوب نیست بزن کنار یکم استراحت کن. اصلا کاش خودم جاش نشسته بودم. ولی بابایی به راهش ادامه داد که یه هو ماشین از جاده منحرف شد و جیغ ماها بالا رفت. بابایی سریع ماشین رو کنترل کرد که در آخر ماشین ...
4 دی 1392

پیشواز یلدا

عشق مامانی سلام ، خوبی؟ بهت خوش میگذره؟ امسال شب یلدا نمی تون ستیم دور هم جمع باشیم. چون خاله مبینا میره بیمارستان تا نی نی شون رو به دنیا بیاره و عزیز جونم ازش مراقبت می کنه و برای یلدا نیستن. دیروز خاله شهلا اینا هم اومدن و ما هم تصمیم گرفتیم برای اولین بار مراسم شب یلدا رو دو شب جلوتر برگزار کنیم و دیگه اینکه تولد پرستو هم بود و خاله زری می خواست براش تولد 9 سالگی شو جشن مختصری بگیره. امشب خاله شهلا شام مفصلی تهیه دیده بود و همه چیز از تولد و یلدا عالی بودن.         اینم پرستو جون که با کیک تولدش عکس گرفته. عزیزکم کی میشه تو بیای پیشمون و بزرگ بشی ومن هر سال برات ...
3 دی 1392

غربالگری

  شیطونک مامانی سلام خوبی؟سر حالی؟ منم خوبم.... میدونی این هفته چی شد؟ این هفته که دوازده هفتگیت داشت تموم میشد رفتیم سونوگرافیه غربالگری که از سلامت جوجو خیالمون جمع بشه. من و تو بابایی! قبل از اینک بابایی بیاد تو اتاق دکتر اندازه گیری هاشو کرد که فکر کنم اذیت شدی چون خیلی سر به سرت گذاشت تا عکسی که می خواد رو بگیره. بعد تموم شدن کارش بابایی هم اومد پیشمون دوتایی برا دیدنت هیجانزده بودیم. آخه دل منم برات خیلی تنگ شده بود. . . وای . . کوچولوی هفت سانتی من با شیرین کاریات ما رو غافلگیر کردی مدام میرفتی بالا سر میخوردی میومدی پایین! ( شیطنتت به خودم رفته، پیش خودمون بمونه!) چشمای من و بابایی از تعجب گرد ش...
24 آذر 1392

اولین سونو گرافی

سلام به روی ماهت،خوش تیپ من. خوبی؟ این هفته طبق دستور دکتر آزمایش های لازم رو دادم و هم چنین سونو گرافی.من برای اولین بار روی ماه گپ گلم رو دیدم که مثل یه هلال خوشگل برا خودش لم داده بود. با شنیدن صدای ضربان قلبش که هر تپش اون هزار بار به من زندگی می داد یه عالمه به خودم بالیدم و چه حس زیبایی که تا بحال تجربش نکردی. عشق کوچولویه من با وجود تو دارم مامان میشم و هر روز داری بمن نزدیکتر و نزدیکتر میشی.اندازه ی ده تا دنیا عاشقتم.           بابایی هم خیلی دوست داشت بیاد و تو رو ببینه. ولی ماموریت بود و سرش شلوغ و من تنهایی غرق این همه شادی بودم. دکتر گفت سالم و سرحال با ضربان قلب...
13 آذر 1392

تاسوعا و عاشورا

سلام مامانی خوبی؟؟ منم خوبم و خوشحال بخاطر با تو بودن . . . ایام محرم امسال هر چند ماه دوم پاییز بود ولی هوا آفتابی و عالی بود، اما ما ماشین نداشتیم بابایی "الی" رو برده بود ایران خودرو و تو این وضعیت بیرون رفتن سخته. امسال خاله شهلا  اینا هم بعد تمام شدن مراسم هییت شون پیش ما آومدن. هر چند شبها با بقیه خاله جونها میریم مراسم عزاداری ولی برای تاسوعا و عاشورا من زیادی خسته شده بودم و مجبوری توی خونه خوابیدم فقط به خاطر اینکه تو بیشتر از این اذیت نشی. بعد از نماز ظهر عاشورا دوتایی برای همه مامانها و نی نی ها کلی دعا کردیم و اینکه خدا تو رو سالم و سلامت به ما بده. آمین. وروجک ،مامانی خیلی خیلی دوست داره. . .&n...
12 آذر 1392

اولین کادو برای نقل فسقلی مامان

سلام عزیز دلم خوبی؟ اما من زیاد خوب نیستم.این روزا خیلی دلم درد می کنه. خیلی وقتا فقط می خوابم. اما عیبی نداره فدای سرت. تو بزرگ شو و زود بیا پیش ما. با تمام این دردا بازم خیلی خوشحالم برای وجود کوچولوی تو. بعد از رفتن دکتر یکی دو روز بعدش که حالم بهتر بود رفتم بازار و کلی چرخیدم تا یک دست لباس خوشگل برا جوجوی خودم خریدم.وقتی اومدم خونه بابایی هم از اداره پاس گرفته بود که یه سر بمن بزنه.خلاصه با اجازه تا دلمون خواست با لباسات کیف کردیم. ایشالا به سلامتی بپوشی و ما بیشتر ذوق کنیم. این کادوی هفت هفتگیت بود عزیزم. راستی خاله جون ها وقتی برا تو رو شنیدن همگی زنگ زدن و تبریک گفتن. هنوز نیامده براشون عزیزی چون تو کوچولو ترین و آ...
8 آذر 1392